شفق سرخی خورشید مرده است، بر آسمان. رد و یاد نوری که بود. فردای روشنی که هست.

۱۳۹۱ مهر ۸, شنبه

آریل دورفمان از امید، شکست، انقلاب و تبعید می‌گوید

آریل دورفمان در سال ۱۹۴۲ میلادی در آرژانتین به دنیا آمد. پدربزرگش مجبور شده بود از شهر اودسا، در روسیه آن زمان، به آرژانتین مهاجرت کند و پدرش که استاد دانشگاه بود، وقتی آریل کودک بود، مجبور شد بخاطر فشارهای دولت راستگرای آرژانتین به آمریکا برود. با شروع دوره مک‌کارتیسم در آمریکا و فشار سنگین بر چپ‌گرایان، خانواده دورفمان، این بار در ۱۲ سالگی آریل، به شیلی کوچ کردند. آریل در شیلی بزرگ شد، درس خواند، مشهور شد و با به قدرت رسیدن سالوادور آلنده، رئیس‌جمهور سوسیالیست، از مشاوران فرهنگی او شد. با کودتای نظامیان به رهبری آگوستو پینوشه در روز ۱۱ سپتامبر ۱۹۷۳، آریل دورفمان که با خوش‌شانسی زنده مانده بود بار دیگر به تبعید رفت. این بار برای مدت کوتاهی به آرژانتین و بعد به فرانسه، هلند و نهایتا دوباره آمریکا. او ۱۷ سال بعد از آغاز تبعید و بعد از کنار رفتن پینوشه مدتی به شیلی برگشت اما سرانجام تصمیم گرفت در آمریکا زندگی کند.
کتاب «جان گرفتن از رویاها: اعترافات یک تبعیدی ناپشیمان» روایت اوست از این تبعید و بعد بازگشت و نهایتا ترک دوباره وطن. دورفمان در این ویدئوی کوتاه به بهانه انتشار این کتاب از امید و آرمان می‌گوید. شفق این ویدئو را ترجمه و زیرنویس کرده و ترجمه فارسی حرف‌های او را هم می‌توانید در ادامه بخوانید.




خیلی‌ها وقتی با من روبرو می‌شوند می‌گویند:
تو نمی‌توانی آن کسی باشی که همه این چیزها را نوشته
کسی که چهار نسلش تبعید را تجربه کرده
پدربزرگش، پدرش، خودش و بچه‌هایش
تو نمی‌توانی آن کسی باشی که شاهد این همه ترور بوده و از کودتاها جان سالم به در برده
و بیشتر از این‌که بعضی‌ها  کفش یا کرواتشان را عوض می‌کنند، کشور عوض کرده
تو نمی‌توانی آن کسی باشی که از مرگ جان سالم به در برده
کسی که به وطنش برگشته و بهش خیانت شده
تو نمی‌توانی آن آدم باشی؛ تو نمی‌توانی این‌قدر مملو از شعف باشی و این‌قدر سرشار از امید

و واقعیت این است که بله من می‌توانم
و من فکر می‌کنم که می‌توانم اساسا مشعوف و امیدوار باشم
چون من در دوره‌ای از زندگی‌ام
یک انقلاب را زندگی کردم، انقلابی سرشار از امید مطلق و شعف مطلق
همه در حال تغییر جهان و تغییر خودشان بودند
و هیچ چیزی مثل این نیست
دیدن اینکه کشاورزان بی‌سواد احساس می‌کنند که می‌توانند مالک زمین باشند
دیدن اینکه کارگران احساس می‌کنند که می‌توانند مالک کارخانه‌هایی شوند که در آن‌ها کار کرده‌اند
دیدن اینکه روشنفکران، مثل خود من، احساس می‌کنند که می‌توانند صاحب تخیل باشند
و صاحب رسانه‌های جمعی و کل فضای کشور
و صاحب کلمات.
واقعا هیچ چیزی شبیه این نیست

و ناگهان این رویا درهم شکست
یک روز میلیون‌ها نفر از ما در شاهراه‌های تاریخ پیش می‌رفتیم
و روز بعد برای نجات جانمان فرار می‌کردیم
و خیلی از آن‌ها کشته شدند،
تبعید شدند، ناپدید شدند، شکنجه شدند

و من به تبعید رفتم،
و اگر کشور خرد شده بود و دموکراسی خرد شده بود،
من چندین برابر خرد شده بودم
احساس می‌کردم که دارم تکه و پاره می‌شوم
و برای من، به عنوان یک نویسنده، مشکل اصلی این بود که ساکت شدم
صدایم را از دست دادم، نمی‌دانستم چه بگویم
چون حرف‌هایی که تا آن زمان گفته بودم، رویایی که داشتم، به نظر می‌رسید از بین رفته‌اند
به نظر می‌رسید این حرف‌ها و رویاها نه تنها منجر به شادمانی و برادری و دوستی و هم‌بستگی نشده بود،
بلکه منجر شده بود به نابودی همه چیز، به مرگ

و برای همین باید راهی پیدا می‌کردم برای حرف زدن درباره آن رویا
و برای زنده نگه داشتن آن امید، بدون آن‌که مطلقا درباره آن دروغی بگویم
باید از این وضع درس می‌گرفتم، باید یاد می‌گرفتم که ما در جریان آن انقلاب اشتباهاتی مرتکب شده بودیم
و در عین حال باید یاد می‌گرفتم که با خواستن خود انقلاب خداحافظی نکنم
باید می‌فهمیدم که آدم باید هوشیار و محتاط باشد، آدم مجبور است مصالحه کند
آدم باید مواظب باشد. آدم نباید مثل فردی وحشی رویاپردازی کند
بلکه باید در چارچوب واقعیت ممکن رویاپردازی کند
و من باید این را یاد می‌گرفتم و همزمان باید یاد می‌گرفتم که کل آن رویا را دور نیندازم
که محافظه‌کار نشوم. که به کسانی که با من هم‌آرزو بودند خیانت نکنم

من به آن احتیاج داشتم. و مطمئن نیستم اما خیلی طول کشید، خیلی خیلی سال طول کشید تا این کتاب را نوشتم
این کتاب داستان این است که من چگونه به رویاپردازی ادامه دادم، و همزمان خیلی چیزها یاد گرفتم
تا این رویا، دفعه بعدی که ظهور کرد، و دائما این اتفاق می‌افتد، رویای بهتری باشد،
رویایی باشد در چارچوب آن‌چه واقعا ممکن است
و من همچنان فکر می‌کنم که هر چیزی ممکن است
فقط شما باید یاد بگیرید، خیلی چیزها باید یاد گرفت

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر